بدون هیچ انتظاری دارم کاراشو انجام میدم ولی یه سری کاراش خیلی رو مخه. نشستیم تو کافه دارم کاراشو انجام میدم، یهو پا می شه بیرون به خواهرش ویس میده. من الان دارم کار تو رو انجام میدم یاخودم؟ وسط کارا یهو نگام گره می خوره به چشاش ، محو میشم ولی سریع به خودم میام و میگم، جسام توفقط باید کارشو به عنوان به دوست انجام بدی. بعدش رفتیم پیاده روی .بزرگترین آرزوم اون موقع این بود که دستشو بگیذیم ولی خوب صبر دارم میکنم فعلا.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت